پيچيدگيهاي خودسازي
دو عامل مهم موجب خطاهای بزرگ برای آدمهای بزرگ -یعنی كسانی كه در زمینهی معنوی سیر و در حركت به سوی خدا حتی ذوق و شوقی داشتهاند- میشود. این دو عامل بهسختی قابل تشخیص هستند، اما وجود دارند و موجب سلب عاقبتبهخیری از افراد میشوند.
توهم ایمان
عامل اول این است كه بعضیها از همان اول دین را كامل نپذیرفته بودند و خودشان هم خبر نداشتند. خداوند متعال در قرآن كریم در سورهی نساء میفرماید «ألَم تَرَ إلَی الَّذینَ یَزعَمُونَ أَنَّهُم آمَنوا بِما أُنزلَ إلَیهِم وَ مَا أنزِلَ مِن قَبلكَ». فكر میكنند به تو ایمان آوردند، ولی ایمان نیاوردهاند. ایمان نیاوردنشان در كلمهی «زعم» مستتر است. بعد نتیجهاش چی است؟ «یُریدُونَ أنْ یَتَحاكَمُوا إلَی الطّاغُوت». بعضی به زعم باطل خود تصور میكنند ایمان دارند. البته اگر به چنین افرادی بگویید شما هنوز كامل ایمان نیاوردهاید، اولاً تعجب میكنند. ثانیاً از شما ناراحت میشوند. ثالثاً شاید هرچه بگردند، به این سادگی نقطهی ضعف خود را پیدا نمیكنند. این هم مكانیسمی دارد كه چگونه میشود كسی ایمان آورده و خودش باورش شده ایمان دارد و دینداری و حتی مجاهدت هم میكند، ولی واقعاً همهی دین را نپذیرفته است؟
قدرت پاككننده است و كسانی كه در راه حق خوب پیش میروند، وقتی خدا به آنها قدرتی میدهد، پاكتر میشوند. در جبهه هرچه مسئولیت یك بسیجی بالاتر میرفت، پاكتر میشد، نماز شبش پررونقتر میشد، تقاضایش برای شهادت بیشتر میشد.
چنین كسی نوبت بعضی امتحانهایش فرانرسیده تا آزمایش شود و معلوم شود چنین بدیهایی را دارد. یا بعضی از بدیها را دارد، اما پنهان میكند و حاضر نیست برای آنها استغفار كند. خودخواهیاش طوری است كه نمیخواهد خودش را یك لحظه هم بد ببیند و بخشی از بدیهایش محفوظ باقی میماند. یا به خاطر این كه علاقهی شدیدی به بخشی از خوبیهای دین دارد، جوّگیر شده است. مثلاً كسی خیلی عدالتگرا است و از این جهت كه رفع ظلم شود، سراغ دین آمده است. البته عدالت خیلی صفت مهم و محوری است. چنین كسی در جهت درست حركت میكند، اما اگر یكدفعه در جایی رفتار ولیّ جامعهی اسلامی بهظاهر غیر عادلانه به نظر بیاید -اگرچه در لایهای عمیقتر عادلانه است- به ضرر آن فرد تمام میشود و خودخواهی او گُل میكند. البته چنین كسی نمیگوید خودخواهی من دارد مرا وادار میكند به مخالفت با ولیّ حق میكند، بلكه آن رفتار بهظاهر غیر عادلانه را مستمسك قرار میدهد و اعصابش به هم میریزد. یعنی واقعاً فكر میكند به انگیزهی الهی عدالتخواهانهی خود میخواهد با ولیّ خدا بجنگد.
اینها اشتباههای فاحشی است از سوی افرادی كه محاسبهی نفس نمیكنند. برای همین فرمودهاند: «لَیسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فی كُلِّ یَوْمٍ» این حدیث سهمگینی است؛ هر روز باید خود را محاسبه كنید. انگار ائمهی هُدی علیهمالسلام میدانستند ولایتپذیری كه یكی از رازهای مهم دین ماست، بدون محاسبهی نفس نمیشود، چون اگر محاسبهی نفس نكنید، یك سری بدیهایی میماند و همان بدیها موجب میشود كه یك روزی مقابل ولایت بایستید یا حداقل در كمك كردن به ولیّ خدا كوتاهی كنید. فرقی هم نمیكند كه این ولیّ خدا پیامبر اكرم باشد یا امیرالمؤمنین علیهالسلام یا ائمهی دیگر یا حتی حضرت بقیةالله الأعظم أروحنالهالفدا بعد از ظهور ایشان؛ نایبان عام و خاص كه دیگر جای خود دارند. وقتی انسان با این مكانیسم مقابل امیرالمؤمنین علیهالسلام بایستد، مقابل ولیّ فقیه هم خواهد ایستاد.
دربارهی همین عامل اول امام رضا علیهالسلام سخنی را از امام سجاد علیهالسلام نقل میفرماید و میگوید: فریب زهد بعضیها را نخورید! شاید آنها اصلاً علاقهای ندارند به این گناه. اگر چنین فردی این را پای زُهد خودش بگذارد، بدون محاسبهی نفس خود را زیادی آدم حساب كرده است. البته دیگران هم طبیتاً مجبور هستند بر اساس ظاهر او قضاوت كنند. اما بعد این فرد دچار امتحانهایی میشود كه در آنها رفوزه میشود؛ آنوقت همه میگویند چقدر عجیب؟!
زهد در زمینههای مختلف مطرح است. برای برخی زهد در زمینهی مالی آسان است، اما در شهوت مشكل دارند. یا زهد در شهوت و مال برای برخیها آسان است، اما پای مقام كه برسد، دستشان میلرزد. امام رضا علیهالسلام در این حدیث شریف میفرماید: ببینید آیا در مورد مقام هم زهد دارد؟ تا وقتی كه امتحان زهد در زمینههای مختلف پیش نیامده، این فرد یك اعتبار اجتماعی هم پیدا میكند و همان اعتبار او را خراب میكند. یا اگر كسی بخواهد این اعتبار را لكهدار كند، یكدفعه به مقاومت رو میآورد.
اساساً دین ما دین عمیقی است و معانی عمیق را نمیشود بهطور مادی درك كرد. دانشهای بشری در امور مادی از یك میزان عمقی برخوردار هستند، اما هیچوقت نمیتوان همهی موضوعات فیزیك را همان روز اول آموزش داد. بلكه بهمرور افراد با حقایق فیزیك آشنا میشوند. گاهی معلمها و اساتید میگویند همین مقدار بس است، بگذار فعلاً خوب كار كند تا وقتی مفهوم بعدی را میگویم، دقیق منتقل شود. مفاهیم دینی كه با روح انسان در ارتباط هستند، یقیناً از مسائل مادی پیچیدهتر هستند و خیلی از انسانها به خاطر روح راحتطلبی و بهانهآوردن برای نفسانیات خود شروع میكنند به سطحینگری در دین دچار میشوند.
بیماری عجب را میتوان در خیلی از افراد در طول تاریخ دید كه به مرور زمان دچار غرور شدند؛ حتی غرور بر سر طرفداری از حق! آنها كه به امام حسن مجتبی علیهالسلام گفتند «یا مُذلَّ المُؤمنینَ»، واقعاً بیماردل نبودند. امام حسن مجتبی علیهالسلام بعضی از اینها را كنار كشید و به آنها فرمود: میدانم از سر دلسوزی است، ولی آدم به امام خود این را نمیگوید!
بلای عُجب
عامل دوم -غیر از این كه واقعاً برخی كسانی كه از ابتدا زهد پیشه كرده بودند، زهدی به معنی جامع كلمه در كار نبوده- این است كه طرف تا اینجا واقعاً خوب آمده و مشكلی هم نداشته كه پنهانش كند و نخواهد به آن اعتراف كند یا جوگیر شده باشد. میخواهد سراغ بخشی از زیباییهای دین برود، اما از «رشد خودخواهی بعد از دینداری» كه موجب عُجب میشود، مواظبت نكرده است. آن دیگر بیماری است كه بعد از خوب بودن پیش میآید. چیزی نیست كه پنهان شده باشد و بعداً رو بیاید. بیماری عجب موجب حَبط عمل و تغییر مسیر میشود. خودخواهی انسان همیشه ادامه دارد. اگر كسی كنترل نفس خود را استمرار ندهد، طبیعتاً در یك مقطع زمانی دچار این بیماری میشود و همهی راه آمده را برمیگردد!
بیماری عجب را میتوان در خیلی از افراد در طول تاریخ دید. برسیسای عابد دیگر به یك مثال تاریخی بین عرفا تبدیل شده است. دیگرانی هم در تاریخ وجود داشتند كه به مرور زمان دچار غرور شدند؛ حتی غرور بر سر طرفداری از حق! آنها كه به امام حسن مجتبی علیهالسلام گفتند «یا مُذلَّ المُؤمنینَ»، واقعاً بیماردل نبودند. امام حسن مجتبی علیهالسلام بعضی از اینها را كنار كشید و به آنها فرمود: میدانم از سر دلسوزی است، ولی آدم به امام خود این را نمیگوید!
چه میشود كه انسان به امامش حرف بدی میزند؟ غرور حقطلبی او را گرفته است و نمیتواند واقعیت را دقیق ببیند. البته بخشی از اینها به مدد محبت ائمهی هدی علیهمالسلام نجات پیدا كردند. نمونهی دیگر سلیمان بن صُرَد خزاعی است. او از اولین كسانی بود كه از امام حسین علیهالسلام دعوت كرد تا قیام كند و حتی در زمان امام حسن مجتبی علیهالسلام به امام حسین علیهالسلام گفت شما قیام كن ما میپذیریم. اهل مجاهدهی فیسبیلالله در مقابل بنیامیه بود. اما بعد كه لحظهاش فرارسید، -بنا بر نقلی در زندان بوده و طبق نقلی دیگر در زندان هم نبوده- نرفت در میدان. اینطور مشكلات معمولاً ناشی از غروری است كه در انسان ایجاد میشود؛ مثل غرور حق طلبی.
باید مواظب باشیم. «یَعمَلُ أعمال الصّالحة و هُوَ عَلی وَجلٍ» كار خوب انجام میدهیم، اما هنوز ترس در وجودمان باشد. آیات قرآن اشارات فراوانی به این معنا دارد كه دائم باید از خود مواظبت كنیم.
فرآیندی پیچیده
فرآیند خوب شدن و تقرب به پروردگار، فرآیند بسیار پیچیدهای است و مهمترین ویژگی آن، استمرار است. همهی انسانها در معرض آزمایش هستند. وقتی كه شما از دنیا بگذرید، تازه دنیا به شما اقبال میكند و حالا باید در یك مرحلهی جدیدی از دنیا بگذرید. اول دنیا را میخواستید، دنیا شما را نمیخواست؛ ولی حالا باید چشمپوشی كنید از دنیایی كه به دنبال شماست. پس یك مرحله از دنیا هست كه بعد از اینكه از آن گذشتید و گفتید عطایش را به لقایش میبخشم و از آن فاصله گرفتید، تازه به شما رو میكند اما باید از آن چشمپوشی كنید. امیرالمؤمنین علیهالسلام در روایتی زیبا میفرماید: «أرادَتْهُمُ الدُّنیا فَلَمْ یُریدوها فَفَدَوْا أنْفُسَهُم مِنْها». در مرحلهی دوم، دنیا آنها را میخواهد و آنها دنیا را نمیخواهند. اما امیرالمؤمنین علیهالسلام مرحلهی سومی را هم توصیف میفرمایند: «وَ أسرتهُم الدُّنْیا» دنیا میآید تا اینها را اسیر كند؛ نه اینكه خودش را به اینها عرضه كند. شما را میاندازد در وادی مقام و ثروت و... دیگر چارهای ندارید. مسئولیتی بر دوشتان افتاده و باید مدیریت كنید. مثلاً شما كه به خاطر زهد از مال بدتان میآمد، باید مواظبت كنید و منابع مالی را نگهدارید تا حق را به حقدار برسانید. اینها خودشان را فدا میكنند تا از شرّ این دنیا خلاص شوند اما بالأخره باید این مرحلهی سوم را بگذرانند.
زهد در زمینههای مختلف مطرح است. برای برخی زهد در زمینهی مالی آسان است، اما در شهوت مشكل دارند. یا زهد در شهوت و مال برای برخیها آسان است، اما پای مقام كه برسد، دستشان میلرزد.
اینكه مسئولین مقام و ثروت قدرت در اختیارشان قرار میگیرد، اما نباید خراب شوند، چیز عجیبی نیست. از این عجیبتر عرفا و بزرگان ما هستند كه خدا قدرتهای غریب به آنها میدهد. گاهی این قدرتها نسبت به قدرتهای معمول دنیا لایتنهی هستند و امكانات فراوانی را نصیب اینها میكند. مثلاً آن ولیّ خدا چشمش را باز كند، حقایق را میبیند، اما باید عمری ریاضت بكشد تا چشمش را از سر كنجكاوی باز نكند تا همهی حقیقتها را ببیند. چرا خدا به اولیای خودش چنین قدرتی میدهد؟ از آن طرف ببینید اولیای خدا چقدر مقید بودند كه از قدرت خود استفاده نكنند. لذا این یك سیر طبیعی است كه قدرت به شما بدهند و بعد از آن سوء استفاده نكنید و تحت تأثیر این امكانات خراب نشوید یا حتی وسوسه هم نشوید.
قدرت پاككننده است و كسانی كه در راه حق خوب پیش میروند، وقتی خدا به آنها قدرتی میدهد، پاكتر میشوند. وقتی دنیا به انسانهای صاحبدل اقبال میكند، پاككننده است و وقتی بهتمامی اقبال میكند، بیشتر پاككننده است. چون انسانِ صاحب بصیرت میبیند همهی دنیا را كه ارزش بردن دل او را ندارد. اساساً خداوند متعال میخواهد اولیای خود را با این قدرتی كه میدهد حفظ كند و رشد بدهد. برای همین تمام قدرت عالم را در اختیار ولیّ خود قرار میدهد، اما او بیشتر به خدا متصل میشود، چون اصلاً از دنیا بیزار میشود. در اندازههای بزرگتر برای اولیای خدا چنین است و برای مسئولین هم باید اتفاق بیفتد. وقتی كه به مؤمنان ریاست یا قضاوت یا وزارت و وكالت یا فرماندهی نظامی دادند و دیگر با یك تلفن بتوانند مشكلات خود را حل كنند و منافع را به سمت خود بكشند، دل باصفایشان از دنیا بیزار میشود و دیگر آن را نمیخواهد. نماز چنین كسی زیباتر میشود. كسانی كه میگویند قدرت فساد میآورد، باید این راز را درك كنند كه قدرت بهطور مطلق فساد نمیآورد؛ بستگی دارد طرفش كه باشد. اگر آدم بیظرفیتی بود، بله فساد میآورد، اما اگر انسان باظرفیتی باشد، قدرت برای او صفای باطن میآورد.
در جبهه این سیر را در خیلیها میدیدیم. هرچه مسئولیت یك بسیجی بالاتر میرفت، پاكتر میشد، نماز شبش پررونقتر میشد، تقاضایش برای شهادت بیشتر میشد. به فرمانده لشكری كه میرسید، دیگر هیچ چیزی از خدا نمیخواست. همان فرماندهی را هم نمیخواست. چون اگر دل به همان فرمانده لشكری بسته بود، این معنویت در او نبود. در روایات هست كه انسان شریف اینطور است؛ یك مقدار كه خدا به او محبت كند و چیزی از دنیا به او بدهد، برای او همهچیز تمام میشود.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : پيچيدگيهاي خودسازي, حجت الاسلام پناهیان, خطاهای بزرگ, توهم ایمان, بلای عُجب, ,